مخمصه های یک روح پیچیده

تو نازک طبعی و طاقت نیاری ...... گرانی های مشتی دلق پوشان

مخمصه های یک روح پیچیده

تو نازک طبعی و طاقت نیاری ...... گرانی های مشتی دلق پوشان

کاشف مستراح !

با دوستان جدید التاسیس(!) تمام سوراخ سنبه های دانشگاه را کشف کرده ایم. از آن سه نفر جدا میشوم تا بروم اندکی به کمرم بزنم، باشد خدا از ما راضی شود!

وقتی مراسم کمرزنی را به تنهایی در مکانی سوت و کور به نام نمازخانه(مسجد یا هرچه اسمش را بگذارید) با آب و تاب به پایان رساندم راهی میشوم تا دوستان را پیدا کنم.


به یک مکان ناشناخته میرسم! راهرویی است L مانند. به تاسی از کریستف کلمب فرزانه، باسربند "اینجا کجاست گوگولی مگولی" و با شعار " بیا بریم دبی دبی" پا در راهی میگذارم که انتهایش مشخص نیست.

دختری با چشمهای وق زده، درحالی که فکش از شدت تعجب افتاده و روی زمین کشیده میشود از روبرویم می آید و از کنارم میگذرد.


دو فروند جنگنده بمب افکن دختر از پشت به من نزدیک میشوند، وقتی در حال پیچیدن در پیچ جاده L هستم از من جلو میزنند، چند قدم برمیداند و بعد می ایستند. من هم می ایستم، قلبم گرومپ گرومپ میکند، سنگینی نگاهشان را حس میکنم، سرم را بالا می آورم و در چشمانشان نگاه میکنم.

یکی از دختر ها:

-         تعارف نکنین!

  • جانم؟

-         میگم تعارف نکن لطفا، بفرما داخل!

  • شرمنده، متوجه منظورتون نمیشم!

سرم را اندکی بالاتر می آورم و بعد با صحنه ای درام، کمدی، تراژیک و خلاصه محیر العقول مواجه میشوم، این همان صحنه است:

                       

ادامه مطلب ...