مخمصه های یک روح پیچیده

تو نازک طبعی و طاقت نیاری ...... گرانی های مشتی دلق پوشان

مخمصه های یک روح پیچیده

تو نازک طبعی و طاقت نیاری ...... گرانی های مشتی دلق پوشان

هرزه گی

بوی هرزه گی میدهد

افکار چادرپیچ شده اش


---------------------------


ادامه مطلب ...

همصدایی

گاهی اوقات باید گزینه اختیار را حذف کرد! اختیار نتیجه اش میشود فراموش کردن، پشت گوش انداختن، وقعی ننهادن و...

میخواهم رک باشم! دیروز ووردپرس رافیلتر کردند، امروز گوگل ریدر را! فردا نوبت بلاگ اسکای است و پس فردا نوبت گوگل! احتمالا آخر سر کابل های اینترنت را قطع میکنند و میدهند ذوب کنند تا با آن گلوله بسازند برای...... و ماهم صدایمان درنمی آید.

مهم نیست توجه کنند یا نکنند، مهم نیست رفع فیلترینگ شود یانه، اما برای یک بار هم که شده باید صدایی رسا از وبلاگستان بلند شود.

کار سختی نیست، فقط باید یک ایمیل ناقابل به این آدرس ( filter@dci.ir) بزنیم و ابتدا از دلایل فیلتر شدن گوگل ریدر سوال کنیم و سپس بخواهیم این سرویس رفع فیلترینگ شود! ایمیل هایمان تهی از هرگونه توهین و... باشد.

چرا گفتم گزینه اختیار را باید حذف کرد؟ کدام اختیار را؟

اسامی یک سری از دوستان را در این پست می آورم و از آن ها میخواهم، ابتدا خود ایمیلی به سیستم فیلترینگ بزنند و سپس پستی مشابه این پست، بسته به اینکه چقدر حاضر به ریسک هستند، پستی شدید الحن، یا پستی فقط برای اطلاع رسانی در وبلاگ خود بگذارند و از خوانندگان وبلاگ خود بخواهند چنین ایمیلی به سیستم فیلترینگ بزنند و خواهان رفع فیلترینگ شوند و اسامی یک سری از دوستان وبلاگ نویس خود را در آن پست بیاورند و بخواهند آن ها نیز چنین حرکتی را انجام دهند.

برای یک بار هم که شده بیایید ما شویم. نگذاریم به مرور زمان این بیغوله، این خلوت را هم از ما بگیرند. برای یک بار هم که شده بیایید این حداقل را حفظ کنیم.

اگر اسم نبرم عده ای فراموش میکنند، عده ای پشت گوش می اندازند، عده ای توجه نمیکنند، عده ای هزار دلیل می آورند که این کار فایده ای ندارد و الخ.....پس اسم می آورم:


اراجیف یک عدد کابوی (آلن)

بی سیگاری (مجید)

میثمک (میثم)

یه لیوان دندون مصنوعی ( الی)

من برای این دنیا یک نفرم (مونا)

مومو (مومو)

گل شمعدونی (مهدیه)

غزل و خاطراتش (غزل)

انتهای بیراهه (ف@طمه)

بیراهه های دل (بانو میم)

خاتون (خاتون)

درآستانه فصلی سرد ( رویای بهار)

ماجراهای دناتا (دناتا)

دیوانه نامه (فاخته)

چربک زن (چربک زن)

اگر از بقیه دوستان نام نبردم فقط به این دلیل بود که ترسیدم از من برنجند. بقیه دوستان من را ببخشید و خودتان این لطف را در حق من و خودتان بکنید و این حرکت را انجام دهید.بعضی دوستان هم که فیلتر بودند.به بقیه دوستان هنوز فرصت نکرده ام بگویم اینجا مینویسم و الخ......

بوی رفاقت

الف) وقتی رفیق شفیق و یار گرمابه و گلستان خود را بعد از حدود۳ماه میبینید عکس العملتان چیست؟

وقتی یک مرد ۱۸۴سانتی متری بیخیال محیط دانشگاه و نگاه عجیب و غریب دخترها و پسرهای دور و برش مثل یک بچه دوساله وقتی شما را از دور میبیند با شور و شوق خاصی به طرف شما میدود و آغوشش را باز میکند عکس العملتان چیست؟

۱- شما هم آغوشتان را باز میکنید و به طرف او میدوید.

۲- از شدت شورو شوق به غلیان درآمده و به گریه می افتید.

۳- از شدت شعف غش میکنید!

۴- شما هم به طرف او میدوید و میگویید؟ حمید دستشویی کجاست!!!


ب) یک شنبه رفتم دانشگاه جدید ثبت نام کردم،تک و تنها رفتم و برگشتم، موقع برگشت یک بغض عجیبی گلوم را گرفت، خیلی احساس تنهایی میکردم.هندزفری گوشی را گذاشتم درگوشم و صدای آهنگ را حسابی زیاد کردم و مدام به خودم دلداری میدادم که بزرگ شدم،که دیگه یک بچه نیستم!واسه خودم مردی شدم!ناسلامتی ۲۲سال سن دارم و یک مشت از این چیز و شعرها!

اما چیزی عوض نشد!نیاز داشتم یک نفر حداقل یک تعارف خشک و خالی بزند،یا حداقل بگوید شهر غریب و.....اگر به مشکلی برخورد کردی یک زنگ بزن و حدااقل آدرس بپرس،اما،بیخیال.


ج) برای دانشگاه جدید روزانه چیزی حدود ۵ساعت در رفت و آمد هستم!تا چند روز پیش سوار دوچرخه میشدم و حداکثر ۱۰دقیقه طول میکشید برسم به دانشکده اما الان....باری!زندگی است دیگر! گاهی او میزند و ما میرقصیم و گاهی ما میرقصیم و او میزند!!


د) به قول اوحدی:

گفتی: دل خود را سپر تیر غمم کن .... شمشیر بیاور، سپر و تیر چه باشد؟

ما را غم هجران تو بد واقعه‌ای بود .... این واقعه را چاره و تدبیر چه باشد

آره خانم!

-------------------------

پ.ن: با فیلترشدن ووردپرس من به اینجا کوچ کردم. دوستان عزیز از این به بعد من را با اسم "مخمصه های یک روح پیچیده" لینک کنید.اگر زحمتی نیست البته!امضا ابله سابق!

پ.ن: دوستان اگه واستون مقدوره توی یک پ.ن یا چیزی آدرس جدید من را اعلام کنید.خسته شدم از بس رفتم و خبر دادم!دلم نمیاد یک سری از خواننده هام را از دست بدم.نظراتشون خیلی برام ارزش داره.

پ.ن: الان ساعت ۲بامداد است و متوجه شدم گوگل ریدر فیلتر شد!شاید دارم اشتباه میکنم!نمیدونم والا!


اولین پست

برخلاف بقیه ی دوستان که از پرشین بلاگ و بلاگفا به بلاگ اسکای کوچ کردند من از ووردپرس مجبور شدم کوچ کنم!دلیل آن هم فیلترینگ ووردپرس توسط حضرات ارزشی بود!

حس کسی را دارم که تا دیروز در حالی که سیگار برگی گوشه لب داشت اوقات فراغت خود را به قدم زدن در محله مونتمارتر و خیابان مونتاین میگذراند و وقتی از سیگار و سالن مد و تیپ های رنگ و وارنگ خسته میشد، به هرشکل خودش را به کافه فلور  میرساند وبا یک قهوه ی تلخ از خودش پذیرایی میکرد و بعد در افکارش غرق میشد ومنتظر میماند فرشته ی نجاتی از آسمان این شهر نازل شود و وی را از دریای طوفانی افکار پوچ و توخالی اش نجات دهد،وی را به ساحل آرامش برساند و بعد لب هایش را بر روی لبان خیس مرد خسته ی داستان ما بگذارد و نفسش را در کالبد نحیف مردک بدمد،دست خوش تراشش را بر روی قلب از کارافتاده مرد بگذارد و با فشاری، جوشش خون در قلب سرد مرد را احساس کند.

اما امروز تبعید شده ام به کوچه پس کوچه های کابل!هرلحظه انتظار دارم یک نفر بیاید وخفتم کند،بیم آن دارم حمله ای انتحاری من را پودر کند و بازگرداندم به خاک،به تین، به لجن یا هرچه اسمش را شما بگذارید و خدا میداند قراراست فردا در کالبد کدام از خدا بی خبری حلول کنم و بگذریم!

به هرحال رسم نمک خوردن و نمکدان شکستن را نمیتوانم بجا بیاورم(نه اینکه تا الان به جا نیاوردم!)!و از مدیران بلاگ اسکای به خاطر فرصتی که برای نوشتن به من دادند تشکر میکنم.

ولی حیف شد! دلم برای پاریس،برای سیگار برگم،برای دختران لوند، برای کافه فلور و....تنگ شده است.