مخمصه های یک روح پیچیده

تو نازک طبعی و طاقت نیاری ...... گرانی های مشتی دلق پوشان

مخمصه های یک روح پیچیده

تو نازک طبعی و طاقت نیاری ...... گرانی های مشتی دلق پوشان

حال مزخرف

آدم وقتی به چیزی نیاز پیدا می کند به آن فکر میکند، البته این بدین معنا نیست که افکار آدم صرفا حول محور نیازهایش در گردش است، ممکن است جرقه ی فکری در ذهن آدمی بخورد اما وقتی نیازی بدان احساس نشود به مرور زمان کمرنگ میشود تا زمانی که عملا محو شود.


برای خواندن بقیه ی این پست به ادامه مطلب بروید




درمیان هرج و مرج افکار جرقه مذکور جایی برای خودنمایی پیدا نمیکند اما زمانی که "روح نیاز" در کالبد فکری حلول کند میشود دغدغه، گمان نمیکنم لازم باشد درمورد دغدغه زر اضافی بزنم.

باری! زندگی شلخته ام رویم خزیده و قصد برخاستن هم ندارد، تا دیروز به هیچ کجایم نبود، هرپیش آمدی را به نقطه ای حواله میکردم و خودم را میزدم به بیخیالی، اما امروز این شلختگی شده برایم دغدغه!

در موقعیت علاج ناپذیری قرار گرفته ام. این حساب نکردن ها، این حواله دادن ها مثل غده ای سرطانی کم کم دارد کل زندگی ام را میگیرد و بعد مرگ!


تا دیروز استاد ریختن برنامه های بی سرانجام بودم که تاریخ مصرفش حداکثر10 روز بود، اما امروز به این امر واقف شده ام که یا باید مثل بچه آدم برنامه ریزی کنم و بولدوزروار پیش بروم یا بمیرم!

به یاد کرگدن اوژن یونسکو وتعبیر جلال آل احمد افتادم: ماشین زدگی! آری احساس میکنم دارم اسیر ماشین میشوم! اما بهتر از مردن است، حداقل میتوانم به خودم امید بدهم که میتوانم یک روز از شرش خلاص شوم، هرچند امیدی واهی اما بهتر از هیچ است، بهتر ازپوچ، بهتر از مردن!

از کنار نظر شریعتی درباره اینکه ماشین انسان را الینه میکند به راحتی میگذرم و، اصلا صبر کن ببینم!


دراینکه امشب حالم اصلا خوب نیست شکی نیست، چرت وپرت میگویم، هذیان میگویم، مقاله مینویسم، مزخرفاتی که در ذهنم میگذرد را سعی کردم در قالب کلماتی کتابی، اصلا چقدر مزخرف هستم!


میدونی؟ شروع میکنی به فکر کردن به چیزی و سعی میکنی اونچیزی که  فکر میکنی را آدم وار روی کاغذ یا... بیاری، وقتی چندخطکی مینویسی یک حس مزخرف مهمونت میشه و، اصلا توضیح دادنش مزخرف تره!

شب بخیر!

---------------------

پ.ن: میدونی؟ به دو دلیل این پست را اینجا ثبت میکنم:

1- صفحه ی یادداشت جدید را باز کردم و اونچه در ذهنم گذشت را نوشتم، ثبت نکنم میشه جلوگیری از تخلیه روانی!

2- میخواستم بگم یک چنین بعدی هم دارم!میتونم چیز و شعرهای فلسفی، روانشناختی و... تحویلتون بدم! دیگه نمی خواهم این ابعاد را فقط به برگه های کلاسوری محدود کنم! اینجا هم گاهی میشه مفری باشه برای فرار این افکار از ذهن و روحم

نظرات 10 + ارسال نظر

اوووووووووووووووووووووووووول شدم
بیخیال جناب .فقط زندگی کن همین

راسی فهمیدیم که شمام بلدی هنری-فلسفی بنویسی

آقا واقعا من نوفهمیدم همون خودت بفهمی فک کنم کافیه ولی همون حواله دادن بهترین کار است :دی

سلام
چه جالب!!!
چه جالب!!!
حالا فهمیدم بعد ازخوندن پستم چی می خواستی بگی!!!
درست می گی کاملا؛
باید بجنبیم!!! ما مسئولیم و نمی تونیم برای همیشه پشت گوش بندازیم مسائلو مثلا؛ خوش بابشیم!! تا کی؟؟؟

این روزها عزیز دل من هم می گه مثه تراکتور باید کار کنه!! تو هم از بولدوزر می گی!!! چه جالب!!! خب منم باید مثه یه بنز کار کنم!!! دو نقطه دی

برنامه ریزی کنیم!!! من شروع کردم و دارم تو گوشیم واسه ساعت هام برنامه می نویسم و واسشون ریمایندر می ذرام!!!

توهم شروع کن!!!

عنوان رو که خوندم فکر نمی کردم مطلب انقدر پیچ در پیچ و نامفهوم باشه! عجیب درگیر و دار ِ درگیریهای روح و ذهن بودیا...
حالا خوبی؟

فاخته 1389/12/11 ساعت 19:51 http://3881467hk.blogfa.com/

هووووووووووووم
گویا قرار است نئو ی ایران شوید هان

با این حرفت موافقم
یا باید مثل بولدوزر کار کنی یا بمیری!!!
آپم

تو بنویس فقط ، اتفاقا چیز و شعر و فلسفه نبود ... ذهن نوشته های یه ادمیه که تفکر داره ... چیزی پشت اون ظاهر بیخیالش هست که ارزشمنده والا ...

چرا فک نمی کردی شصتی باشم ؟ ولی بجان تو خووب موندم

هیشکی! 1389/12/12 ساعت 16:57 http://hishkii.blogsky.com

سلام عزیز..خیلی خوب نوشتی..حالا اسمش رو بذاری تخلیه ی روانی یا هر چیز دیگه .خیلی خوبه که رااحت و بدون خود سانسوری بتونی بنویسی..من این جور نوشته ها و توصیف کردن شرح حال رو خیییلی دوس دارم...

سلام
عالی نوشتی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد